یاسمن حسین نژاد - حاکمان دانا از جنگ پرهیز میکنند، نه از ترس شکست، بلکه به دلیل نگرانی از ویرانی کشورشان، حتی در صورت پیروزی.
به گزارش برهان خبر، حاکمان دانا از جنگ پرهیز میکنند، نه از ترس شکست، بلکه به دلیل نگرانی از ویرانی کشورشان، حتی در صورت پیروزی.
آنها میدانند که جنگ، حتی با پیروزی، هزینههای سنگین و جبرانناپذیری بر ملت تحمیل میکند.
ویرانهای که جنگ به جا میگذارد، پیروزی را بیارزش میکند. ویرانی و اندوه مردم، حتی در پیروزی، شکست است.
میگویند: وقتی اسکندر مقدونی به چین رسید، در محل فرماندهی لشکر، با سردارانش مشغول گفتگو بود که دربان آمد و گفت: فرستادهی پادشاه چین بر در است و اجازهی ورود میخواهد، او را به درون آوردند.
او گفت: چیزی که برای گفتن آن آمدهام برنمیتابد که دیگری نیز بشنود.
اسکندر حاضران را مرخص کرد و شمشیر آخته برگرفت و گفت: بگو هر چه میخواهی.
او گفت: من پادشاه چین هستم، نه فرستادهی او!
اسکندر گفت: چه شد که از جان باک نداشتی و به نزد من آمدی؟
گفت: چون میدانم از کشتن من بهرهای نخواهی برد.
اسکندر دانست که او مردی باخِرَد است.
پس گفت: باج سه سالِ چین را میخواهم تا بروم.
گفت: بپذیرم. اما مردم من، مرا بکشند که چنین ثروتی به تو دادهام.
اسکندر گفت: اگر باج یکساله بستانم، چه شود؟
گفت: بهتر باشد و گشایش بیشتر. بپذیرفت و سپاس گزارد و برفت.
بامداد که شد سپاهی گران از چینییان گرداگرد اسکندر را بگرفته بود. چنان که اسکندر و سپاهش از محاصره و نابودی ترسیدند.
اسکندر، به پادشاه چین گفت: نیرنگ زدی؟
شاه چین گفت: نه! این سپاه را آوردم تا بدانی که اگر با تو صلح کردم، از ناتوانی نبود. هراس ویرانیِ سرزمینم را حتی در صورت پیروزی را داشتم.
اسکندر را خوش آمد و گفت: چون تو مردی، هرگز خوار نشود و باج نپردازد.
از گرفتن باج درگذشتم و میروم.
شاه چین گفت: زیان نخواهی دید.
اسکندر از چین بازگشت.
شاه چین دو برابر آنچه گفته بود برایش فرستاد.
چین تنها سرزمینی بود که از هجوم اسکندر ویران نشد. زیرا فرمانروای چین تا دیر نشده با آن جهانگشای مغربی وارد مذاکره شد.
این کمترین فایدهی مذاکره است با دشمن.
میهن و مردمانش میستایند، آن کس را که با تدبیر نیکو، شرِّ جنگ را از سر میهن دور کند.
جنگ، چون طوفانی بیرحم، هر آنچه از مِهر و آبادانی ساخته شده را در هم میکوبد و جز خاکسترِ غم و ویرانی بر جای نمیگذارد.